English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5385 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to go off U بفروش رفتن نتیجه دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
sell U فروختن بفروش رفتن
sells U فروختن بفروش رفتن
selling U فروختن بفروش رفتن
loss leader U بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
aims U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aim U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
aimed U به نتیجه رسیدن قراول رفتن
wear and tear U از بین رفتن اموال در نتیجه استعمال
to effectuate a conclusion U نتیجه دادن
resulting U برامد نتیجه دادن
result U برامد نتیجه دادن
resulted U برامد نتیجه دادن
to come to good U نتیجه خوب دادن
come to good U نتیجه خوب دادن
eventuate U منتج شدن نتیجه دادن
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Jerry builder U بساز و بفروش
to work off U بفروش رساندن اب کردن
such goods will sell very high U اینگونه کالاهاخوب بفروش میرود
soft sell U بانرمی وملایمت بفروش رساندن
sold U فروخته شده بفروش رفته
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
piece goods U کالاهایی که بصورت دانهای بفروش میرسد
products customarily found in a pharmacy U کالاهایی که معمولا در داروخانه بفروش می روند
work off U از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
licence U اجازه رفتن دادن
license U اجازه رفتن دادن
palms U کش رفتن رشوه دادن
licences U اجازه رفتن دادن
licenses U اجازه رفتن دادن
licensing U اجازه رفتن دادن
palm U کش رفتن رشوه دادن
sell-out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
New and used cars are sold here . U انواع اتوموبیل های نو وکهنه بفروش می رسد
sell-outs U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
If you want to sell your car , I am your man . U اگر می خواهی اتوموبیلت را بفروش من مرد خریدم
sell out U تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
flag U جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
flags U جلب توجه برنامه در شبکه در حین اجرا برای تامین نتیجه یا گزارش دادن یا اعدام یک چیز خالص
lay U نشانه رفتن قرار دادن
lays U نشانه رفتن قرار دادن
races U مسابقه دادن بسرعت رفتن
raced U مسابقه دادن بسرعت رفتن
race U مسابقه دادن بسرعت رفتن
take gas U از دست دادن کنترل و به زیرموج رفتن
to make a move U پاشدن و رفتن مهره را تکان دادن
show one out U راه بیرون رفتن را به کسی نشان دادن
to show one out U راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
lead the way <idiom> U جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
to jink [colloquial] [British English] U در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
department store U فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
department stores U فروشگاه بزرگی که انواع مختلف کالا در ان بفروش میرسد و هر کالا در بخش خاص خود عرضه میگردد
pussyfoot U دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step U رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
hopped U پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hopping U پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hops U پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
hop U پرواز دادن لنگان لنگان راه رفتن
you have no option but to go U چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
pigou effect U اثر مانده واقعی اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مصرف که بر اساس این اثر با کاهش سطح قیمت ها و در نتیجه بالا رفتن عرضه واقعی پول و افزایش ارزش واقعی ثروت مصرف نیز افزایش خواهد یافت
let U اجاره دادن اجاره رفتن
lets U اجاره دادن اجاره رفتن
letting U اجاره دادن اجاره رفتن
mouch U راه رفتن دولادولاراه رفتن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
trotting U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trots U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot U یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
parading U سان رفتن رژه رفتن محل سان
parade U سان رفتن رژه رفتن محل سان
paraded U سان رفتن رژه رفتن محل سان
parades U سان رفتن رژه رفتن محل سان
ineffetual U بی نتیجه
issueless U بی نتیجه
of no issue U بی نتیجه
thanks to..... U در نتیجه
products U نتیجه
sequela U نتیجه
consequences U نتیجه
outgrwth U نتیجه
inferences U نتیجه
inconseqential U بی نتیجه
inconsecutive U بی نتیجه
inconsequent U بی نتیجه
rests U نتیجه
frustrated U بی نتیجه
resulted U نتیجه
conclusion U نتیجه
to no purpose U بی نتیجه
decision U نتیجه
resultful U پر نتیجه
afterclap U نتیجه
run into <idiom> U نتیجه
whereupon U که در نتیجه ان
ineffectual U بی نتیجه
payoff U نتیجه
payoffs U نتیجه
indeterminate U بی نتیجه
product U نتیجه
eduction U نتیجه
educt U نتیجه
conclusions U نتیجه
resulting U نتیجه
sequent U نتیجه
consequent U نتیجه
inconclusive U بی نتیجه
outgrowth U نتیجه
outcome U نتیجه
affects U نتیجه
abortive U بی نتیجه
affect U نتیجه
outcomes U نتیجه
in the sequel U در نتیجه
decisions U نتیجه
effectless U بی نتیجه
inference U نتیجه
upshot U نتیجه
result U نتیجه
thanks U در نتیجه
effecting U نتیجه
effected U نتیجه
sequitur U نتیجه
harvests U نتیجه
ineffective U بی نتیجه
effect U نتیجه
growth U نتیجه
harvested U نتیجه
rest U نتیجه
growths U نتیجه
consequence U نتیجه
harvest U نتیجه
concluder U نتیجه گیرنده
period U نتیجه غایی
result of the negotiations U نتیجه مذاکرات
dTnouements U نتیجه نمایش
generalizations U نتیجه کلی
aborts U بی نتیجه ماندن
generalization U نتیجه کلی
to fall to the ground U به نتیجه نرسیدن
to fall through U به نتیجه نرسیدن
hatch U نتیجه خط انداختن
side effect U نتیجه جانبی
cheating does not prosper U تقلب نتیجه
hard and fast rule <idiom> U نتیجه ماندگار
generalisations U نتیجه کلی
consecution U نتیجه منطقی
aborting U بی نتیجه ماندن
periods U نتیجه غایی
hatched U نتیجه خط انداختن
without result U بی نتیجه بیهوده
computations U نتیجه محاسبه
deduces U نتیجه گرفتن
denouements U نتیجه نمایش
negotiation result U نتیجه مذاکرات
denouement U نتیجه نمایش
computation U نتیجه محاسبه
illative U نتیجه رسان
illiative U حاکی از نتیجه
wrap up U به نتیجه رسیدن
abort U بی نتیجه ماندن
deduced U نتیجه گرفتن
knock one's head against the wall <idiom> U کاربی نتیجه
condition of subsequent events U شرط نتیجه
condition of corollary U شرط نتیجه
deduce U نتیجه گرفتن
consequence U نتیجه منطقی
conclusion U انجام نتیجه
negotiation outcome U نتیجه مذاکرات
conclusion U نتیجه گیری
consequences U نتیجه منطقی
conclusions U انجام نتیجه
evidentiary effect U نتیجه مشهود
aborted U بی نتیجه ماندن
conclusions U نتیجه گیری
deducing U نتیجه گرفتن
corollaries U نتیجه فرع
void result U نتیجه بی اعتبار
issue U نتیجه بحث
printouts U نتیجه چاپی
corollary U نتیجه فرع
non sequiturs U نتیجه کاذب
non sequitur U نتیجه کاذب
final result U نتیجه نهایی
issued U نتیجه بحث
net result U نتیجه نهایی
net reaction U واکنش نتیجه
It is absolutely useless . It is a waste of time . U بی نتیجه است
consequent U نتیجه بخش
blind search U جیستجوی بی نتیجه
fall through U به نتیجه نرسیدن
issues U نتیجه بحث
to be dashed to the ground U به نتیجه نرسیدن
at U در نتیجه بر حسب
Recent search history Forum search
1لطفا بیاین دنبالمون
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1The outright abolition of the death penalty.
1the result is a flow of emotions from joy to guilt
1اصطلاح برای با خط یازده چی هست؟
1Cool... I just got back from working out. I did a bunch of squats and lunges lol I'm working on my big booty ;)
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com